برای هر ناظر بیرونی که از فاصله دور تری به سیمای سیاسی و اقتصادی امروز جهان نگاه میکند، تاریکی و سیاهی روندی که در جهان در جریان است، هولناک است. برای کسی که امید و ابزاری برای تغییر این روند مخرب ندارد، و ظاهرا باید بپذیرد که تداوم این روند است که سناریو زندگی نسل ها و نسل های آتی میلیاردها نفر در سراسر جهان را رقم میزند، هر تلاشی  مایوس کننده است.

هر روز یک توحش و یک عنصر از دیروز مخرب تر و متعفن تر عروج میکند، جوامع را به خون میکشد، سیاهی و تباهی میآفریند و پس از برطرف شدن شوک تحمل واقعیت زشت و زمخت آن، به عنصر "پایداری" در زندگی در جهان معاصر تبدیل میشود. دیگر یازده سپتامبر و انفجار لندن، طالبان، القاعده، تحریم اقتصادی،  تخریب عراق و سوریه ، عروج داعش و بوکوحرام، شکل گیری حکومت های شیعه و سنی و دست ساز و  ... نه استثنا، که به قاعده زندگی در دنیای متمدن امروز تبدیل شده

است.

این یک دنیای واقعی است. این یک دنیای واقعی است که ما کمونیست ها، از عراق تا ایران، از پاریس تا پکن، مدعی هستیم که میتوانیم به نیروی یک طبقه انقلابی، طبقه کارگر، آن را دگرگون کنیم و از قاعده بر زمین اش بگذاریم. این میدان فعالیت ما، حزب کمونیستی است که خود را در راس این تلاش میداند.

برای یک کمونیسم دخالتگر، برای کمونیسمی که به امید پیشروی خودبخودی چرخ تاریخ نیست، بعنوان مارکسیست های ارتدکسی که از مارکسسیسم یک سری احکام مذهبی و جامد نساخته است که به نام آن کورمال کورمال در رکاب چرخ تاریخ پا بزند، این شرایط باید بعنوان داده های تاریخی مهمی در تعیین هر استراتژی و سیاست پرولتری در نظر گرفته شود.

امروز شما یک خط رسمی دترمینیستی دارید نماینده آن در "چپ" ایران حمید تقوایی است، که بنام کمونیسم و کارگر، کار را برای خود و صفوف خود بسیار ساده کرده است. خطی که در نگاهش به اوضاع امروز یک تز اصلی دارد. می گوید: چون دنیا سرمایه داری است و همه مصائب از سر سرمایه است، بنابراین هر تحرکی اتوماتیک و بنابه تعریف یک حرکت ضد سرمایه داری و انقلابی است!یک تز دترمینیستی و جبرگرایانه متکی به اینکه "چرخ تاریخ همچنان به پیش می رود." آن خط فکری، بالاخره به این شکل منتظر است که جایی اتفاقی بیفتد، تا میدان "فعالیتی" در دنباله روی از اوضاعپیدا کند! فرمول دنباله روی است! طبق محاسبه ریاضی و جبر تاریخ "دنیا سرمایه داری است"، "هر تحرکی بنابه تعریف ضد کاپیتالیستی" و نتیجتا سوسیالیستی است! حتی اگر سوریه یا عراق یا ایران باشد و تخریب شود! دترمینسیمی که با فرمول جبر تاریخ و در لفاظی "انقلاب سوسیالیستی در راه است" در سیاست راست میزند و در کنار ناتو قرار میگیرد.

ما چنین تئوری نداریم. چنین خودفریبی در سنت ما نیست. واقعیت این است که چیزی هم که می بینیم این است که "چرخ تاریخ به پیش نمیبرد" و  قرار هم نیست که خود به خود به پیش برود! ما به چنین چیزهایی معتقد نیستیم که خود به خود همه چیز رو به جلو است و آینده حتما بهتر از گذشته است. میبینیم که سیاهی و لجنی که وجود دارد،  میتواند بی انتها باشد. وقتی پدیده داعش را نگاه می کنید با خودتان میگوئید که معلوم نیست بعد از داعش چه جانوری بیرون بزند! تاریخ در غیاب پراتیک و دخالت آگانه و قدرتمند کمونیستها میتواند به منجلاب امروز تبدیل بشود که شده است.

در این میان خط فکری دیگری دارید، آذرین – مقدم،  که باز بنام  کمونیسم و کارگر، امروز اتفاقا برایش بیش از هر زمان دیگری فرصت تحرک باز شده است. کلید رمز پیشروی این خط در شرایط امروز این است که "طبقه کارگر به حزب سیاسی و گرفتن قدرت سیاسی" نباید فکر کند! چرخ تاریخ خود بخود و به موقع سوسیالیسم را از درون خود طبقه، با مامایی رهبرانی چون آذرین و مقدم، متولد خواهد کرد. در نتیجه طبقه کارگر باید به امید ظهور مهدی موعود فعلا بفکر معیشت اش باشد. بررسی پراتیک این خط، در این نوشته نمی گنجد. ما پیشتر در مورد تاثیرات مخرب سیاسی و تشکیلاتی این خط در جنبش کارگری و کمونیستی، صحبت کرده ایم.

واقعیت این است که در غیاب یک قطب کمونیستی دخالتگر، چرخ تاریخ خود به خود خوب پیش نمی رود. چون سرمایه و سرمایه داری ریشه همه مصائب است، هر تحرکی ضدکاپیتالیستی نیست. در جهان سرمایه داری قبل و بعد از مارکس،  سرمایه داری ریشه همه مصائب است. اما از این واقعیت به این نتیجه رسیدن که سرمایه خود برای حل تناقضات اش انقلاب را پیش پا میگذارد، در بهترین حالت یک خود فریبی کامل بیش نیست. انقلاب و تغییرات بنیادین کارآگاهانه آدم های کمونیستی است که بدانند چگونه و بخواهند این تغییرات صورت بگیرد. از این رو درک شرایط امروز، در بعد ماکرو مقابله با استراتژی دشمن طبقاتی، آمادگی برای تحولات پیش رو، برای هر نیروی کمونیستی شرط پیشروی است. طبقه کارگر و جنبش کمونیستی تا برایش روشن نباشد که دشمن طبقاتی اش در بعد ماکرو استراتژیک چه امکاناتی دارد و چه سیاست هایی را دنبال میکند، خواه این استراتژی سیاسی باشد یا نظامی یا اقتصادی، نمی تواند با دورنما و افق روشنی به مقابله با اوضاع برود و سنگرهای محکمی در مقابل تعرض دشمن ببندد. یا درجا میزند و در مقابل رویدادها غافلگیر، یا دنباله رو جریانات اصلی میشوند که هرکدام جواب های روز خودشان به اوضاع روز را دارند.

 

  مولفه های امروز

 

پاسخ به این سوال ها که در جهان چه  رویداد اصلی سیر وقایع را توضیح میدهد، روند های پیش رو چیست، توازن ایدئولوژیک در سطح جهانی و در صفوف بورژوازی و طبقه کارگر به چه شکلی است،  صف بندی های شکل گرفته و در حال شکل گیری کدام است، در ایران چه تحولی رخ داده است و  در جریان است، چرا صف تمام اپوزیسیون های درونی و بیرونی حاکمیت ایران درهم ریخته است، چرا بخش اعظم اپوزیسیون های چپ و راست دیروز پرتب و تاب و سرنگونی طلب جمهوری اسلامی امروزبی افق و ساکت شده است، چه روندها و عناصری میتوانند به دوآینده سیاه و یا سفید در خاورمیانه قطعیت دهند، اروپا و غرب به کدام سو میروند، و پاسخ به دهها و دهها سوال دیگر بر این متن، شرط تدوین هر استراتژی پرولتری برای طبقه کارگر ایران، خاورمیانه و جهان است.

برای اهمیت این بحث لازم است که کمی به گذشته برگردیم. ما پیشتر در مورد دنیای دوران جنگ سرد و بعد از جنگ سرد و پیروزی غرب بر شرق، بعد از یازده سپتامبر، در مورد  نظم نوین جهانی و جنگ تروریست ها،  در مورد جهان بعد از تجربه شوروی، تئوری داشتیم. بر مبنای آن تئوری ها، اصلی ترین عرصه جدال های فکری و پراتیکی مان را تعریف کردیم.

نمونه دیگر، مقطع میدان داری و عروج ناسیونالیسم و فدرالیسم در دل تحولات اروپای شرقی است. مقطعی که  در آن هر روشنفکر چپ جهان سومی را هم "ملی گرا" و طرفدار فدرالیسم کرده بود. جنبش ما با تعرض فکری و نظری به ناسیونالیسم و فدرالیسم، سنگر محکم دیگری برای پیشروی کمونیسم در دل منجلاب پیروزی بورژوازی غرب برپا کرد. بدون آن پیشروی های نظری، بی اغراق میتوان گفت که هزیمت صف کمونیسم اردوگاهی، کمترین جایی برای ابراز وجود کمونیسم کارگری باقی نمی گذاشت. پیشروی های بعدی سازمانی و جنبشی  کمونیسم کارگری بدون پیشروی در آن جدالها بدون درگیر شدن با تئوری ها و سیاست ها و روندهای ماکرویی که در جهان در جریان بود، ممکن نبود.

ما با بررسی تجربه شوری، با نقد سرمایه داری دولتی شوروی، به دستآورد تئوریک مهمی در تعریف اقتصاد سوسیالیستی دست یافتیم.  در آن جدال نظری ما به تزهای مهمی در مورد مشخصات یک اقتصاد سوسیالیستی و رابطه سیاست و اقتصاد، از زاویه منافع طبقه کارگر دست یافتیم.  

بررسی تجربه شوری پیش از شکست بلوک شرق، باعث شد که  بنیه سیاسی ـ تئوریک جنبش ما برای مقابله با عواقب شکست شوروی، بشدت قوی شود. با نقد تجربه شوروی بود که طیفی از کمونیست های با تجربه ایران،  با یک افق روشن  و ماکرو در مقابل موج دمکراسی خواهی که هنگام  فروپاشی شوروی همه را با خود برد در یک سنگر مهم ایستادند. نه تنها در مقابل "دمکراسی"  تسلیم نشدند، بلکه مهمتر و فراتر از آن به صف مقاومت پاسیو توده محرومین هم نپیوستند. توانستند این ادعا که شکست شوروی شکست کمونیسم است را با یک کیفرخواست کمونیستی و  قرار دادن یک کمونیسم روشن، کارگری و منتقد، رد کنند.

بدون آن پیشروی نظری، دو راه بیشتر در مقابل هرکمونیستی نبود. یا دچار شدن به سرنوشت احزاب کمونیست اروپایی و یا خزیدن در لاک سکت های حاشیه ای و  نامربوطی که خود را کمونیست میدانند و به رویدادهای کوچک و بزرگ جوامع مطلقا نامربوط اند.

شکست قطب شوروی و اعلام پایان کمونیسم از جانب قطب پیروز، بازار آزاد و دمکراسی غربی، بخش اعظم جریان ها و شخصیت های چپ و کمونیست در جهان و هم چنین در ایران را به شکست کشاند! پس از آن رویداد بخش اعظم احزاب کمونیستی در غرب و همینطور در ایران به طرفداری آتشین از دمکراسی و بازار آزاد شیفت کردند. ما در مقابل با سلاح نظری چون "دمکراسی از تعابیر تا واقعیت" از یک موضع کمونیستی و پیشرو به جنگ قطب پیروز و ایدئولوژیی که دنیایی را خفه کرده بود، به جنگ دمکراسی غربی و سبک و سیاق زندگی که وعده میداد و مدل رشد اقتصادی اش رفتیم.به جرات میتوان گفت تنها نیرویی بودیم که در آن شرایط تعرض، سنگر سیاسی ـ نظری ایدئولوژیک محکم کمونیستی ساختیم.

به همین اعتبار برای بررسی مسائل دوران ما، برای رفتن به جدال با بورژوازی که در سطح جهان جز سیاهی و تباهی را وعده نمی دهد، با هر نامی که این دوران را می نامند! دوران پسا داعش! دوران هرج و مرج سازمانیافته! دوران جهان چند قطبی! و به بیان اغراق آمیز و خارج از تناسب برخی ژورنالیست ها "جهان در حال جنگ سوم جهانی"!  با هر نامی که به این دوران داده میشود، لازم است کهبرای رفتن به جدال با آن به سوالهای زیر پاسخ داده باشیم.

 

جهان چند قطبی

 

١- ـ دوران ما چگونه دورانی است، در بعد ماکرو و بطور روتین چه روندی دورنمای تحولات پیش رو را ترسیم میکند.  بورژوازی و طبقه کارگر در چه توازن قوا و موقعیتی قرار دارند! رقابت ها و تقابل های داخلی بورژوازی، چه سیاست های ماکرو و تاکتیک هایی را به  طبقه کارگر و شهروندان تحت حاکمیت شان تحمیل میکند!  

 زمانی ما در تاریخ، سیر انقلابات رهایی بخش، انقلابات سوسیالیستی، چپی، ضداستعماری و .. را شاهد بودیم. شاهد بودیم که چگونه روند انقلابات و فشار از پائین، اصلی ترین روند و تعیین کننده جهتیبود که جهان در پیش داشت. در آن مقطع بورژوازی و طبقات حاکم، جواب های روز خودشان را به روند هایی که به آنها تحمیل شده بود، میدادند. امروز، جز در مواردی که انفجارات انقلابی در خاورمیانه سر باز میکند، و یا مقاومتی از جنس مقاومت کوبانی سازمان پیدا میکند، عموما این طور نیست. آن روند، خصیصه اصلی دوره امروز ما  نیست.

سوال این است که امروز از نظر ما مولفه های جدیدی که تعیین کننده دوران ما است، چیست؟ وقتی شما دو دهه گذشته را مرور میکنید میبینید که از یک طرف در یک جهان چند قطبی زندگی میکنید  و از طرف دیگر توازن قدرت بین این قطب ها قطعیت پیدا نکرده و به سرانجام نرسیده است. ما دیگر بحث نظم نوین جهانی و دکترین جرج بوش، را نداریم. امریکا هم موقعیت قدیم را ندارد. آن موقعیتی کهآمریکا زمان بوش داشت  که اروپا پشت سر آن  تماما به خط شد و دولت آمریکا، میتوانست بدون اجازه ناتو، به عراق حمله کند، تمام شد. آمریکا دیگر چنین موقعیتی ندارد. موقعیت قدر قدرتی و تک صدایی امریکا به تاریخ سپرده شده است. امروز  شما  شاهد یک دنیای چند قطبی هستید که در آن اروپا و روسیه و امریکا، و در اروپا آلمان، هرکدام قدرت هایی هستند. هر اتفاقی که رخ دهد، بجز استثناهایی چون انقلابات خاورمیانه و مقاومت در کوبانی، باز در تعیین سیاست جهانی تقابل این قدرت ها است که تعیین کننده است. امروز فرانسه جلو می افتد، و در اروپا این آلمان است که معمولا حرف اش پیش میرود. ما این تقابل ها را می بینیم. این دنیای چند قطبی، فعلا هیچ ثباتی ندارد که بتوانیم بگوئیم مثلا سه قطب داریم چین - روسیه و اروپا و آمریکا. چنین چیزی شکل نگرفته است.

اما معنی آن این نیست که این عدم ثبات می تواند بلافاصله به سرانجام برسد. می تواند بیست سال دیگر هم به همین شکل بماند!  می تواند تاریخ زندگی دو نسل دیگر هم همین باشد! که اقتصاد می چرخد و بالاخره حکومت ها در غرب سر جای خود اند، و هرازگاهی تقابل های خودشان را در آفریقا، آسیا و در خاورمیانه و "گوشه های پرت"، حل و فصل میکنند، هرروز طبقه کارگر در کشورهای غربی را عقب و عقب تر میزنند و دستآوردهای دهه های گذشته این طبقه را یکی پس از دیگری مورد تعرض قرار میدهند تا به موقعیت کاملا بی حقوق کارگر در چین و بنگلادش و کویت رضایت دهد. یا حداقل از ترس آن ساکت و مرعوب، تعرض به معیشت و آزادی های فردی اش را تحمل کند.

این عقبگردی که تحمیل شده است، میتواند داستان زندگی چندین و چند نسل بعدی باشد. میتوانند در خاورمیانه سرانجام با عربستان سعودی بده بستانی داشته باشند و داعش را کنترل کنند! و در پایان این پروسه پدیده داعش و بوکوحرام هم مانند القاعده و جهاد اسلامی، به زندگی بشر کره خاکی اضافه شده باشد!

۲ ـ  مسئله فوری که در ذهن هر انسانی ریشه میدواند این است که بازتاب سیطره این روند مخرب بر زندگی بشر، بر موقعیت و هستی طبقه کارگر، علاوه بر فقر و محرومیت،  چیست. عروج  و میدان داری هر تک پدیده داعشی و بوکو حرامی، هر انفجار و  تک ترور در پاریس و لندن و این و آن گوشه خاورمیانه، هر آدمکشی و قمه کشی در عراق و لیبی و سوریه، حتی اگر عاملین آن سرکوب شوند و عقب نشانده شوند، مردم و طبقه کارگر را محافظه کارتر می کند، عقب می زند، و می ترساند. به  رضایت به وضع موجود می کشاند، که شما باید به وضع موجود رضایت بدهی و هر دولتی که بالای سرت است به آن بچسبی که ممکن است فردا ایران سوریه شود! ممکن است فردا ترکیه مخروبه شود!  در نتیجه طبقه کارگر ایران، طبقه کارگر ترکیه، طبقه کارگر مصر و ...هرچه بیشتر باید دستشان به کلاهشان باشد! و به وضع موجود و دولت های مرتجع بالای سرشان، امثال شیوخ و امیران عربستان  و امارات و دولت های چون روحانی و سیسی  رضایت دهند. طبقه کارگر در غرب هم باید شکرگذار باشد که دولت پرقدرتی بالای سرش است که جامعه را برایش امن نگاه میدارد،  شاید لازم باشد همه خارجی ها را هرروز مورد تعرض قرار داد و اخراج کرد یا سانسور و کنترل دولتی را هرچه بیشتر و بیشتر کرد. 

ترس و عقب نشینی و محافظه کاری که امروز بر اذهان بخش زیادی از مردم از اروپا تا ایران غلبه کرده است، نه آنطور که روشنفکران ناراضی و از خود راضی این جوامع میگویند از بی عرضه گی و بی لیاقتی مردم، که از شرایط واقعی است که در آن بسر میبرند. تاثیرات مخرب این روانشناسی اگر از  فقر و نداری و محرومیت بیشتر نباشد،  از آن کمتر نیست.  صف میلیونی فقرا و محرومینی که در مقابل خود افق یک آینده فوری بهتری ، بر روی زمین و در جهان مادی و نه در خلسه ملکوتی، می بیند شانس بیشتری برای تغییر جهان و رسیدن به آن آینده بهتر را دارد تا جمعیت مرعوب و دست به کلاهی که احتمالا وضع معیشتی بهتری داشته باشند. از این رو این ادعا که جهان کمتر شاهد چنین دوره متوحش و سیاهی در این ابعاد بوده است، اغراق نیست.  بشریت جز در مقاطع استثنایی،  همیشه امید به پیشروی و آینده ای بهتر را در مقابل خود داشت. هیچ دوره ای بورژوازی تا این درجه از نظر ایدئولوژیک و سیاسی منحط، بی آینده و متوحش نبوده است.

پیش از جنگ جهانی دوم و هنگامی که  در اروپا تحرکات فاشیستی پا گرفت، روزهایی که بخش زیادی از نمایندگان پارلمان های اروپایی فاشیست بودند، و در واقع پیکره اصلی  بورژوازی غرب فاشیستبود، بورژوازی فاشیست‌ با شعار نان و ارزانی به میدان آمد. امروز اما شاهدیم که چگونه  ارتجاعی ترین سیاست ها را به بهانه حفظ وضع موجود و  تحت عنوان حفظ امنیت جوامع، پیاده میکنند. به اسم امنیت،  پاسیفیسم را در غرب توجیه میکنند و آن جاهایی هم که تحرکات اعتراضی از پائین خودش را تحمیل میکند، با آن مقابله می کنند.

از ترس نا امن تر شدن محیط کار و زندگی مردم، رضایت به وضع موجود، امروز روانشناسی عمومی جوامع است. این وضعیت امکانی به بورژوازی هر کشوری می دهد که با دست باز سیاه ترین و ارتجاعی ترین سیاست ها را پیاده کند.  

 

ایدئولوژی

 

۳ -ـ  مولفه دیگر موقعیت ایدئولوژیک بورژوازی جهانی به رهبری بورژوازی غرب است. مهمترین پرچم ایدئولوژیک امروز این طبقه،  در تقابل ها و رقابت های درونی، در مشروعیت دادن به خود برای اعمال حاکمیت بر جوامع بشری، چه در غرب و چه در شرق، چیست؟ 

در دوران  جنگ سرد، دو قطب بورژوازی جهانی با دو ایدئولوژی و ادعای جهانی در مقابل هم صف بسته بودند. یکی شوروی با داعیه های سوسیالیستی و عدالت اجتماعی و تامین اجتماعی شهروندان، و در مقابل اش غرب با داعیه های حقوق بشری و حقوق فردی، پلولاریسم سیاسی و دمکراسی! این روبنای ایدئولوژیک تقابل بنیادی تر آنها در عرصه اقتصاد، یعنی تقابل دو مدل متفاوت رشد سرمایه دارنه اقتصادی بود. هر یک مدل رشد اقصادی خودش را، و به تبع آن ایدئولوژی و فرهنگ و سنت سیاسی خود را  برتر و مناسب تر میدانست. دوره شکست مدل اقتصاد دولتی و پیروزی بازار آزاد، دوره پیروزی دمکراسی بر سوسیالیسم روسی، تمام شد.

سالها از آن تاریخ میگذرد. امروزدر صفوف بورژوازی همه بازار آزادی و به اصطلاح دمکرات شده اند، و کسی  داعیه اقتصاد دولتی و سوسیالیسم را ندارد. سوال این است که امروز پرچم ایدئولوژیک بورژوازی جهانی و مدل رشد اقتصادی آن چیست؟ این مهمترین رکنی است که به حاکمیت این یا آن گرایش در هر طبقه ای، مشروعیت میدهد. مثلا برای طبقه کارگر، ایدئولوژی دسترسی واقعی همگان، مستقل از هر تفاوت فیزیکی و غیرفیزیکی، به همه مواهب زندگی است و مدل رشد اقتصادی اش، اقتصاد سوسیالیستی است. سوال این است که امروز بورژوازی امریکا با کدام مدل رشد اقتصادی تداعی میشود و در تقابل با کدام مدل قرار گرفته است؟ اروپا و روسیه و چین به همین ترتیب. 

این تصور که بورژوازی برای اعمال حاکمیت به مردم و برای تنظیم رابطه در میان طبقه خود به ایدئولوژی مردم پسند نیاز ندارد، و مثلا در میان خودشان هم بی تعارف میگویند که برویم و کمی برای استثتمار و تولید فوق سود و قتل و آدم کشی  نقشه و برنامه بریزیم، یک  درک خیلی سطحی و کودکانه از رابطه ایدئولوژی و حاکمیت سیاسی است.

شکل دادن به افکار و عقاید در راستای منافع طبقه حاکم و تبدیل کردن آن به آرا و افکار عمومی جامعه، یک رکن حاکمیت هر طبقه ای است. این جزو الفبای مارکسیسم است. سوال این است که این افکار و عقاید، امروز حول چه چیزی باید شکل بگیرد؟ و طبعا هر طبقه ای پاسخ خودش را میدهد و سعی میکند که پاسخ خودش را به پاسخ جامعه تبدیل کند. 

این شرایط را میتوان با شرایطی که در آن دیوار برلین فرو ریخت و "پایان کمونیزم" را اعلام کردند،  مقایسه کرد. حتما به یاد دارید و شاهد بودید که از نظر ایدئولوژیک چه تعرض وسیعی به کمونیسم صورت گرفت. همه احزاب چپ و کمونیستی که در باد شوروی خوابیده بودند، آمدند و گفتند که ما کمونیست نبودیم و موج "دمکراسی خواهی" همه را با خود برد. یک عقب گرد وسیعی به بشریت تحمیل شد و یک مقاومت پاسیو به موازات اش شکل گرفت. در آن مقطع در حالیکه بخش اعظم سازمانها و احزاب چپ و  کارگری هزیمت کردند، تسلیم شدند و از کمونیست بودن و سوسیالیست بودن توبه کردند، ما شاهد یک مقاومت گسترده پاسیو در میان توده محرومین بودیم. در میان طبقه کارگر در خود کشورهای غربی و همه کسانی که خودشان را سوسیالیست و کمونیست میدانستند، اما  نه قطب شوروی را نماینده سوسیالیسم میدانستند و نه غرب را میخواستند، شاهد یک مقاوت پاسیو بودیم.

در غرب سوسیالیزم آرمان بسیار معتبر و پذیرفته شده ای بود. با فروپاشی دیوار برلین همه از احزب کمونیست کشورهای اروپایی، تا سوسیال دمکراسی آلمان و اسکاندیناوی، که افتخاراتشان این بود که سوسیالیست هستند،  تا احزاب رسمی کمونیستی  چون حزب کمونیست سوئد و همه احزاب کمونیست دیگر، بسرعت توبه کردند.

شرایط امروز از نظر ایدئولوژیک، سیاه تر از آن دوران نیست! این یک روی واقعیت است. اما روی دیگر آن،   افق و دورنماهای متفاوتی است که آن روزها و امروز در مقابل بشریت گذاشته شد و گذاشته شده است. از نظر دورنما این دو دوره بسیار با هم متفاوت اند. امروز این بورژوازی غرب است که از نظر آرمانخواهی و ایدئولوژیک هزیمت کرده و هرروز  از کار دیروزاش توبه میکند. حکومت های جا افتاده بورژوایی در غرب، که قادر نیستند از سیاست های ماکرو میلیتاریستی و اقتصادی دیروز نه چندان دور شان، نه تنها دفاع کنند که حتی خود را نسبت به آنها بی اعتنا نشان دهند، زیر پایشان داغ شده است! امروز این نه معترضین و قربانیان، که اپوزیسیون های دست راستی و چپی خود دولت های غربی و رسانه های دستگاهی و  دست به سینه ای چون بی بی سی و سی ان ان هستند که هرروز نتایج مخرب سیاست های اقتصادی و نظامی غرب و آمریکا در عراق و لیبی و سوریه و ایران و فلسطین را مقابل خود میگذارند و  بی افقی و بی آیندگی شان را فریاد میزنند.  بورژوازی غرب در میان خود بدنبال لیدر و ناجی و قهرمان میگردد! کدام بخش و با چه سیاستی میتواند این صف از نظر سیاسی و ایدئولوژیک به بن بست رسیده را، هدایت و رهبری کند!

از مشتقات جانبی بن بست ایدئولوژیک و سیاسی بورژوازی غرب، بورژوازی در قدرت در ایران،  بورژوازی است که ۳۶ سال در لباس حکومت الله و  اسلام حکومت کرده است. وضع ایدئولوژیک اسلامی برباد رفته  جمهوری اسلامی ایران، بازتاب وضع ایدئولوژیک برباد رفته بورژوازی غرب است. سرمایه داری ایران در راستا و در پیوند با سرمایه در غرب متولد و رشد کرده است. وابستگی نظام کاپیتالیستی ایران  و به طبع آن بورژوازی آن به غرب،  ساختاری تر از آن است که هیچ حکومت اسلامی و ضدامپریالیستی بتواند آن را برای همیشه قطع کند.  پروسه ای که امروز آغاز شده است، آشتی غرب و حکومت ایران و نزدیکی های اقتصادی -سیاسی و نظامی، ۳۵ سال بود که به کمک جنگ ایران و عراق و بقا در شکاف های جهانی و منطقه ای به تعویق افتاده بود. امروز با بازگشت ایران به ریل روتین حیات بورژوازی ایران و نظام کاپیتالیستی آن، شکست ایدئولوژیک مادر در غرب نمی تواند در روبنای حکومتی ایران بازتابی نداشته باشد. این واقعیت است که  شکست ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران را، که به "جمهوری اروتیک" معروف شده است، بیان میکند. شکستی که نه حاصل دل رحمی روحانی و طیف اصلاح طلب حامی آن، نه محصول هیچ اصلاحی در قوانین سرکوب گرانه و اسلامی حاکم، که محصول بن بست سیاسی و اقتصادی بورژوازی غرب است.

 بعنوان یک جلوه شکست ایدئولوژیک حکومت ایران، شاهدیم که چگونه رهبران پیاده کردن جامعه عدل الهی و عدل علوی، امروز در دفاع از آرمانهای بزرگ ایدئولوژیک دیروزشان، تماما لکنت زبان گرفته اند. تئورهای حکومت قسط اسلامی و  پان اسلامیستی و فتح کربلا و ... را تماما نه تنها  زیر فرش کرده اند که آن را مایه بدبختی حکومت امروزشان میدانند. شاهدیم که چگونه  طیفی از رهبرانشانبه توبه کردن افتاده اند. 

امروز از نظر ایدئولوژیک ما در یک قطب، قطب حاکم بر جهان و ظاهرا قدرتمند، یک خلا ایدئولوژیک مزمن و  وسیع می بینیم. برای باز کردن این ادعا لازم است نگاهی به وضعیت ایدئولوژیک بورژوازی غرب در دو مقطع مهم در تاریخ معاصر جهان بیندازیم، یکی هنگام پیروزی بر بلوک شرق، و دیگری دو دهه پس از پیروزی و ریاست منحصر به فردش بر جهان یک قطبی!

پیروزی بورژوازی غرب بر بورژوازی شرق، که در راس آنها آمریکا و شوروی قرار داشت، یک پیروزی همه جانبه یک بخش از بورژوازی جهانی بر بخشی دیگر بود. مدل رشد اقتصادی بازار آزاد در همه جوانب برتری خودش را به مدل بورژوایی اقتصاد دولتی بلوک شرق،  ثابت کرده بود.  کیفیت، کمیت، و بارآوری کار در غرب برتری غیرقابل انکاری بر شرق داشت. قارقارک های تولیدی شرق و آمار کشت و برداشت حبوبات در شرق،  با تولید اتوموبیل های "ولوو" و "بنز" و "تویوتا" و تولیدات کشاورزی در جهان تحت سیطره بورژوازی غرب،  مطلقا قدرت رقابت نداشت. از تولید صنعتی و خدمات تا روبنای سیاسی و فرهنگی، هالیوود و "وود استاک" و "ام تی وی" و  حقوق فردی شهروندان و حق رای و انتخابات های پارلمانی، در مقایسه با هنر خاکستری و  فرمایشی و دستگاهی در شرق و بی نقشی رسمی اکثریت شهروندان در سوخت و ساز سیاسی، برتری مدل سرمایه داری غرب بر شرق را فریاد میزد. این برتری غیرقابل انکار بود. حتی در زمینه تامین عدالت و  رفاه اجتماعی،  بورژوازی غرب دستآوردهای بیشتری از شرق داشت. مدل، کمیت و کیفیت تامین اجتماعی که در دوران رقابت شرق و غرب، سوسیال دمکراسی در اسکاندیناوی ساخته بود برتری خود را بر مدل شوروی و اروپای شرقی ثابت کرده بود. به این اعتبار بورژوازی غرب حتی در عرصه داعیه های سوسیالیستی شوروی در تامین اجتماعی مردم، الگوی برتری بدست داده بود.

از این رو پس از پیروزی غرب بر شرق، بورژوازی غرب توانست به درجه زیادی رنگ برتری خود بر شرق در زمینه مدل بورژوایی اقتصاد و سیاست و عدالت اجتماعی را به رنگ "پیروزی" جوامع انسانی تبدیل کند.   بطوری که بخش اعظم جوامع،  خود را در آن "پیروزی" شریک میدانستند. بالاخره مردم نگاه میکردند و با خود میگفتند که سوسیال دمکراسی سوئد از "دولت کمونیستی" شوروی و آلمان شرقی رفاه و آزادی های بیشتری به اکثریت داده است و یا زندگی در غرب از همه نظر از شرق بهتر است! تبلیغات در مورد برتری "پلورالیسم سیاسی" و دمکراسی غربی در مقایسه با  عقب ماندگی و "توتالیتاریسم" شرق، و پیروزی این بر آن، نزد افکار عمومی خریدار داشت.

اما در دو دهه گذشته با حاکمیت مطلق بورژوازی غرب چه برگه برنده ای در دست بورژوازی غرب است!  چرا بورژوازی عرب و ایران و آفریقا و آسیا، باید رهبری و اتوریته آن را قبول کنند. کدام الگوی رشد اقتصادی در مقابل بورژوازی در سراسر جهان گذاشته است.  با شکست شوروی مدل توسعه اقتصادی متکی به اقتصاد دولتی در این کشورها هم به انتها رسید، بدون اینکه غرب توانسته باشد  مدل توسعه اقتصادی جدیدی را در مقابل این کشورها قرار دهد. تمرین صدور دمکراسی و حقوق بشر و صندوق انتخابات، که دیروز پرچم های برتری و پیروزی بود، امروز معنای آن افعانستان و لیبی و عراق و ایران و مقتدی صدر و  مالکی و کرزای و خاتمی و روحانی و پدیده داعش و حبهه النصر و بوکو حرام است!

مدل رشد اقتصادی آن،  بیکاری و  بحران و رکود در مقابل مدل اقتصاد چین است! سوال این است که با کدام پرچم ایدئولوژیک در میان خود توازن ایجاد میکنند؟ چرا بورژوازی روسیه و هند وچین و برزیل و کشورهای حاشیه ای تر در اروپا باید سروری آمریکا را بپذیرند؟ با صرف برتری نظامی بدون برتری ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی، حفظ موقعیت خود، برای هیچ طبقه ای ممکن نیست. این آن خلاء ایدئولوژیکی است که باید با چیزی و ادعای جهان پسندی پر شود.

در این میان،  اتفاقا به خاطر محصولات دور قبل صدور دمکراسی و حقوق بشر که به باطلاق های نا امن عراق و لیبی و سوریه و رشد و میدان داری انواع و اقسام دستجات تروریست عنان گسیخته در جهان انجامیده است، بورژوازی غرب تنها و تنها یک میدان سیاسی ـ ایدئولوژیکی برای بقا  و حفظ موقعیت خود دارد. آن میدان ایجاد امنیت است. امنیت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در همه ابعاد آن. امروز برای همه بخش های بورژوازی، تاریخ مصرف داعیه بهبود و رفاه و پیشرفت شهروندان، به پایان رسیده است.    

این ادعا که این یا آن بخش بورژوزای در این یا آن کشور، میتواند و قادر است که  امنیت سیاسی  و اقتصادی  و امنیت زندگی  شهروندان در مقابل عملیات تروریستی را حفظ کند، تنها پرچمی است که در میان خود بورژوازی بلند شده است و  میتواند کسی را  به لیدر جهان بورژوایی تبدیل کند. بورژوازی جهانی به رهبری غرب، امروز  خلا ایدئولوژیک اش را با برافراشته نگاه داشتن پرچم "امنیت" پر می کند. سوال این است که طبقه کارگر پاسخ اش به این پرچم چیست!

بورژوازی امروز نه مبشر حقوق بشر است و نه دمکراسی و ادعای آزادی های سیاسی و حقوق شهروندی! از این القاب صرفا برای نزاکت سیاسی استفاده میکند.  اما بطور واقعی نه در میان خودشان و نه در میان مردم این ادعا ها خریداری ندارد!  واقعیت این است که این نیروها  نه می خواهند دمکراسی صادر کنند و نه می خواهند امنیت برقرار کنند. اما در شرایطی که ایدئولوژی صدور دمکراسی و صدور آزادی،  پس از تجربه صندوق های رای در افغانستان و عراق و لیبی و مصر که با آنها مالکی و کرزای و اخوان المسلمین و انواع و اقسام دستجات مافیاهای سیاسی اسلامی و قومی با پروژه های صدور دمکراسی غربی و پروژه های آزاد سازی، عروج کردند، صحبت از صدور دمکراسی و حقوق بشر، امروز در خود محافل بورژوایی با تمسخر مواجه میشود. بعلاه حماس و روحانی و مالکی و مرسی با همان مکانیزمایی به قدرت رسیدند که نتانیاهو و اوباما و کامرون! دمکراسی غربی در خود کشورهای غربی که در آن بخش اعظم جمعیت کمترین احساس قدرتی نمی کنند، امروز دیگر بت و کعبه ای نیست. بخش اعظم واجدین شرایط در خود کشورهای غربی بطور روتین رای نمی دهند.  جوانان بیش از همه به این انتخاب ها و دمکراسی پارلمانی بی باورند. امروز دنیای پسا دمکراسی خواهی و حقوق بشر خواهی، بورژوازی است. امروز بورژوازی غرب، این قطب پیروز پس از جنگ سرد،  هیچ سپر ایدئولوژیکی برای حفظ سیطره  و حاکمیت خود بر جهان، جز امنیت ندارد. درجهانی که خود بیش از هر جانور اسلامی آن را در ابعاد عظیم و میلیاردی نا امن کرده است، بلند کردن پرچم حفظ امنیت جوامع، تنها و تنها سپر ایدئولوژیکی است که میتواند پشت آن سنگر بگیرد.  

در ماجرای شارلی هبدو شاهدش بودیم که از نتانیاهو تا همه سران دول ارتجاعی شرق و غرب آمدند و دست اتحاد گرفتند و صف بستند! آن چیزی که اجازه می دهد این صف به جلو صحنه بیاید و مردم پشت سرشان با افتخار رژه بروند، احساس ترس و احساس عدم امنیتی که به مردم در سراسر جهان، چه در ایران، چه در فرانسه و چه در انگلیس، داده شده است. دامن زدن سیستماتیک به این فضای ترس و احساس عدم امنیت، یک وسیله جلوگیری از ابراز قدرت مردم از پایین است.  این مهمترین سنگری است که بورژوازی از همه نظر گندیده و منحط قرن بیست و یک، گندیده از نظر مدل رشد اقتصادی، از نظر فرهنگ، از نظر ارزشهای حاکم، از نظر دورنمای آینده ای که در مقابل بشریت میگذارد، در اختیار دارد. 

از این رو یک استراتژی به شدت فاشیستی، و به شدت تعرضی تحت عنوان "حفظ امنیت"، در دستور کار بورژوازی جهانی است. صحبت بر سر این است که در میدان رقابت بین خودشان، کدام نیروها در قدرت، شانس بیشتری دارند.  به نام حفظ امنیت تلاش میکنند که هر سیاست دست راستی و مخربی را پیاده کنند. امروز می بینیم که  در کشورهای غربی چگونه به بهانه امنیت هر روز قانونی در نقض حقوق و آزادی های فردی و سیاسی تصویب میکنند و به بهانه مبارزه با تروریسم از حقوق معلولین می زنند و به خارجی ها تعرض میکنند.

بورژوازی غرب بعلاوه و مهمتر این که در زمینه الگوی رشد اقتصادی، بی آلترناتیو و بی جواب است. الگوی رشد اقتصادی ندارد. الگوی رشد اقتصادی در دست چین است. و این رکن اصلی شکست ایدئولوژیک بورژوازی غرب است. باید کارگر اسپانیایی و بریتانیایی و آمریکایی را به کار در شرایط و با دستمزد نازل کارگر چینی کشاند، تا بتوان آن الگو را پیش برد. نمی توان با صنعت تولید فرهنگ و سینما و مشاهیر هنری و صنعت نمایش و مسابقات ورزشی، به رقابت با  تولید عظیم صنتعی رفت، که  امروز کانون آن نه در غرب که در چین و بنگلادش و پاکستان و هند و برزیل است. 

حمله به دستمزدها و تلاش برای تعرض به همه حقوق کسب شده کارگر غربی، یک رکن فراهم کردن شرایط رشد اقتصادی است که الگوی آن را نه سوئد و آلمان،  که چین بدست میدهد. شرایطی که با پرچم سیاسی حفط امنیت جهان و شهروندان، مشغول فراهم کردن آن هستند.

در نتیجه یک رکن مبارزه در غرب مقابله با دامن زدن به فضای ترس و نا امنی و مقابله با حمله به سطح معیشت،  از دستمزد تا بیمه های اجتماعی و مقاومت در مقابل تعرض به حقوق و آزادیهای سیاسی و تشکیلاتی است که دهه های قبل بدست آمده بود.

این وضعیت بورژوازی غرب است که در مقابل آن دولت های حاکم در خاورمیانه، حتی دولت هایی که پیشتر رهبری و سرکردگی غرب را پذیرفته بوند، از عربستان سعودی تا انواع و اقسام هم پیمانان سابق آمریکا، به سادگی از اوامر سرور سابق خود سرباز میزنند.

بورژوازی غرب نمی تواند  به متحدین خود در خاورمیانه الگوی رشدی "بهتر" و "پیشروتری" وعده دهد تا بتواند با حربه دمکراسی و حقوق بشر آنها را کنترل کند. بورژوازی عرب و ایران و ترک و کرد، فی الحال کارگر ساکت و بی حقوقی که قرار باشد، اگر امنیت سرمایه حفظ باشد، حتی شدید تر و بی حقوق تر و ارزان تر از کارگر چینی کار کند را در اختیار دارند. در خاورمیانه بورژوازی ایران و عرب و کرد، به وعده گشایش اقتصادی غرب نیاز ندارد. به سرمایه و امنیت برای سودآوری نیاز دارد.

بهررو،  این مولفه ها،  روندهایی را نشان می دهد. نشان میدهد که  در کنار جهان چند قطبی موجود ، در کنار آمریکا و اروپا و روسیه و چین، جهانی که هنوز در آن هژمونی سیاسی و نظامی و کرسی  ریاست برآن در اختیار بورژوازی غرب است، نیروهای دیگری هم قد علم کرده اند. در خاورمیانه بورژوازی ایران و کرد و عرب هم هستند که به موقعیت دیروز خود قانع نیستند و سهم و موقعیت سیاسی دیگری میخواهند. بعلاوه بر این متن  قطب های حاشیه ای چون بوکوحرام و داعش و جهاد و النصر و ... قرار دارند که به نمایندگی از بخش های حاشیه ای تر بورژوازی بی آینده در خاورمیانه یا آفریقا و این و آن گوشه جهان،   سهم می خواهند.

نیروهای امروز بی آینده،  چون داعش ها و بوکوحرام ها، وقتی از طرف سازمان ملل مهمان ناخوانده اند که هنوز به قدرت نرسیده اند. این نیروها وقتی که به قدرت برسند و حکومتی تشکیل دهند و پس از اینکه  رنگ سیاه و تباهی به جوامع انسانی زدند، اجازه خواهند داشت همچون عربستان سعودی و ایران و اسرائیل و دهها و دهها حکومت دیگر، از طرف جامعه جهانی ( نام مودبانه کلوپ جنایتکاران جهان)، بعنوان حکومت به رسمیت شناخته شوند. اجازه خواهند داشت مثل هم طبقه ای هایشان در قدرت، نمایندگانشان در سازمان ملل کنار دست سایرین بنشینند و در مورد سرنوشت جهان و محیط زیست و ... صحبت کنند! از آن پس هیچ دولت بورژوایی هیچ ایرادی به شیوه حکومت کردن آنها نمیبیند.  آن جایی که هنوز قدرت را نگرفته اند، آنجایی که هنوز حکومت تشکیل نداده اند،  آنجایی که نمی توانند رسما با بورژوازی حاکم در جهان وارد مراوده شوند،  آنجاست که اینها اپوزسیون هستند! آنجاست که این ها از طرف بورژوازی غرب "طرد" میشوند! وگرنه اینها عناصر خود بورژوازی غرب هستند.مثل طالبان و حماس و حزب الله که روز خودش فاجعه بودند  و امروز به زندگی سیاسی جهان اضافه شده اند، طرف مذاکره و کاندید شرکت در انتخابات و کاندید های تشکیل دولت و حکومت ها بر سر شهروندان هستند. این دورنمای تاریکی است که بورژوازی قرن بیست و یک در مقابل بشریت گذاشته است.   

حکومت های مذهبی، قومی و قبیله ای و عشیره ای، روبناهای مناسبی برای حفط سیطره سرمایه داری قرن بیست و یک است. پدیده هایی که مورد تعرض انقلابات بورژوازیی اوایل قرن ۱۸ قرار گرفت، قریب سه قرن بعد، به  جز انتگره حاکمیت سرمایه تبدیل شده است. این واقعیت دورانی است که لگام سرمایه تماما رها شده است و تنها و تنها سود و سودهی بیشتر حکم میکند و سدی در مقابل آن  نیست. 

در این میدان و از نقطه نظر منافع سرمایه، سوال این است که کدام نیرو میتواند به خود صفوف بورژوازی بقبولاند که بیش از سایرین میتواند امنیت را برقرار کنند! هر کسی که بتواند به هرشکل در باداین استراتژی بیشتر بدمد، شانس بیشتری دارد. عروج انواع و اقسام داعش و ترورهایی مثل شارلی، عملیات گروه های حاشیه ای تروریستی غیر دولتی ( تروریسم دولتی خودشان به کنار)  و تحرک گروه های سوپر ارتجاعی، همه و همه عناصر تقویت پرچم "امنیت"، این تنها ایدئولوژی بورژوازی جهانی است.

 

خاورمیانه

 

۳ ـ - مولفه دیگر خاورمیانه امروز و خاورمیانه و اوضاع پس از عروج داعش است. جایگاه ایران، بورژوازی عرب، فارس و کرد و ترک و دولت اسرائیل و جایگاه و تاثیر رویداد هایی چون انقلابات مصر و تونس و مقاومت کوبانی بر آن است.

خاورمیانه به کدام سو میرود!  برای خاورمیانه استراتژی های جدیدی وجود دارد. این منجلاب محصول سیاست های بورژوازی غرب است.   ابزار پیشروی در رقابت های درونی بورژوازی غرب، بخصوص در خاورمیانه، اتکا به نیروهایی چون داعش است. پدیده هایی چون داعش و بوکوحرام و جبهه النصر، عروج و تحرک شان در این و آن گوشه "پرت" دنیا، توازن و مناسبات داخلی قدرت های اصلی اقتصادی جهان را تنظیم میکند. در این میان شما تنها یک کانون بحرانی دارید که آنهم اوکراین است.

این واقعیت یک روند عقب گرد و تخریب را، نه تنها در خاورمیانه که در کل جهان، مقابل چشم جهانیان میگذارد، بخصوص پس از عروج داعش. اما در مقابل، در عین حال ما شاهد حرکاتی چون انقلاب تونس، انقلاب مصر، مقاومت کوبانی، هستیم.

دول غربی و اروپایی نمی خواهند که  جنگ نظامی و عملیات تروریستی و تقابل و رقابت هایشان، در اروپا حل و فصل شود. کانون بحرانی اوکراین باید به شکلی حل و فصل شود که کمترین خسارات سیاسی و نظامی برای بورژوازی غرب را در بر داشته باشد. تناقضات زیادی در مورد کیس اوکراین وجود دارد. اما چیزی که روشن است، این است که بی تردید تلاش بورژوازی بین المللی این است که هر چه بیشتر در مقابل تکرار نمونه اوکراین، سد ببندد. این سیاست،  شانس بیشتری به روسیه و اروپا و آلمان می دهد که بتوانند نقش بیشتری بازی کنند.

در مورد خاورمیانه، انقلاب مصر، تونس و مقاومت کوبانی، و تحرکات اعتراضی متعددی که هر بار از یکی از کشورهای منطقه سرباز میکند، یک ظرفیت متفاوتی را نشان می دهد که در هیچ نقطه دیگری در جهان وجود ندارد.  که در اوج منجلابی که غرب و ارتجاع محلی ساخته اند، یک باره یک انقلاب چون انقلاب مصر یا تونس و یا یک مقاومت مانند مقاومت کوبانی خودش را تحمیل کند. یک ظرفیت مقاومت درمقابل روند مخربی است که به جهان تحمیل کرده اند. مقاومت در کشورهای غربی دفاعی است. نمونه یونان هم دفاعی است.  اما ما در خاورمیانه، یک مقاومت اکتیو و یک شرایط انقلاب خیز داریم، مستقل از شکست یا پیروزی این تحرکات. این واقعیت بیانگر یک روند است. روندی که با تمام سدهایی که در مقابل آن ساخته شده است از این و آن روزنه به بیرون فوران میکند. این رویدادها یک پتانسیل در ابعاد دیگری را به ما نشاند میدهد. پتانسیلی که  در ایران هم وجود دارد، هرچند که نه به شکل انقلاب مصر یا تونس.

در خاورمیانه مستقل از پیروزی و ناکامی هایش، یک  روند مقاومت اکتیو و یک مقاومت انقلابی وجود دارد.  مقاومتی که نه در سطح عقیده و بیان و سیاست این حزب و این پارلمان و آن پارلمان، که از پایئن خودش را تحمیل می کند. نیرویی که  نه از طریق انتخاب های پارلمانی غرب، با این فلسفه که: چون اوضاع احزاب دست راستی خراب است پس  حزب "کنسرواتیو" را برکنار و حزب "لیبر" را سرکار گذاشت، که از طریق غیرروتین، غیرمتعارف، خارج از سیستم، و از پایین فوران میکند.

این مقاومت و این پتانسیل در خاورمیانه یک روند است. نمی توان آن را یک اتفاق ایزوله شده و موردی دانست.  نمی توانیم بگوئیم که  فقط در مصر بوده در تونس بوده و در کوبانی هست. نمونه کوبانیدر بسیاری نقاط دیگر در منطقه میتواند شکل بگیرد. این روند در منجلاب خاورمیانه یک نوع پاسخ به  ایجاد امنیت، از زوایه انقلابی است.

امنیت امپریالیستی - بورژوازی یا امنیت انقلابی، دو راه حل و دو قطب در مقابل هم اند. و به اعتقاد من امنیت انقلابی تنها با دخالت یک کمونیسم کارگری امکان تداوم و ثبات دارد.  کوبانی امنیتش را حفظ کرده است. کوبانی انقلاب نکرد. اما در مقابل نسخه های حفظ امنیتی که به اصطلاح دشمنان طبقاتی روی میز گذاشتند، نسخه دیگری از ایجاد امنیت را پیش گذاشت، آن هم به نیروهای مردم مسلح!

بعلاوه یک فاکتور دیگر در خاورمیانه، مسئله فلسطین است. مسئله فلسطین باید حل شود. امروز ما در مورد مسئله فلسطین شاهد تناقضی در میان دول غربی هستیم. تناقض حمایت بی قید و شرط از دولت دست راستی در اسرائیل، که مخالف تمام و کمال شکل گیری یک دولت فلسطینی است، با منافع مستقیم بورژوازی غرب که خواهان حل مسله فلسطین است. در حال حاضر تعداد دیگری از کشورهای غربی  ناچار شده اند دولت فلسطین را به رسمیت بشناسند. از جمله اینکه دولت آلمان با تمام محافظه کاری در ابراز مخالفت با صهیونیسم، سیاست دولت اسرائیل در غزه را محکوم کرد. هر چند که در سیر بسرانجام رسیدن سریع مسئله فلسطین سنگ اندازی های زیادی صورت میگیرد و  مقاومت زیادی شکل گرفته است، با این وجود از زاویه منافع بورژوازی غرب، علاوه بر منافع بورژوازی عرب، مسئله فلسطین باید حل شود. اینکه این سیر  ممکن است که تا بیست سال دیگر هم ادامه پیدا کند، مانع از آن نیست که مطلوبیت و ضرورت حل مسئله فلسطین در شرایط امروز زیر سوال برود.

در مورد آینده خاورمیانه یک رکن تغییر اوضاع، ویک رکن "امن" کردن خاورمیانه، هم از زاویه منافع بورژوازی هم پرولتاریا، حل مسائل فلسطین است. اینکه بورژوازی و پرولتاریا نسخه های متفاوتی برای حل مسله فلسطین دارند، تغییری در این واقعیت نمی دهد. 

مسئله فلسطین به موقعیت بورژوازی عرب رسما وصل است. تکلیف سهم بورژوازی عرب در خاورمیانه باید مشخص شود. امروز  آنچه که  موقعیت ایران در خاورمیانه را پیچیده می کند، قدرت و موقعیت بورژوازی عرب است، نه غرب و بهانه اتمی! بورژوازی عرب، سروری و آقایی بورژوازی ترک و کرد و فارس برفراز سر خود را تحمل نمی کند! بورژوازی عرب صاحب چند جامعه، چند کشور چند میلیونی با اقتصاد های بزرگی،  از مصر تا سوریه و اردن و لبنان، یک پای تقابل های جهانی است. نسخه قومی کردن و مذهبی کردن هرچه بیشتر خاورمیانه در تقابل با عربی بودن آن، نسخه ای است که علاوه بر اینکه در راستای منافع بورژوازی غرب است،  در راستای منافع  بورژوازی های کوچک تر غیر عربی منطقه، چون بورژوازی ترک، اسرائیل، ایران و کرد، است.

بعنوان مثال انقلاب مصر یک شکل بروز عروج سهم خواهی بورژوازی عرب بود. نحوه حل مسئله فلسطین تعیین تکلیف جایگاه بورژوازی عرب است در خاورمیانه. آن چیزی که تثبیت موقعیت ایران در خاور میانه را دشوار می کند، مسئله فلسطین و بورژوازی عرب است.  بورژوازی عرب باید تکلیف سهم اش در خاورمیانه مشخص شود.

بورژوازی عرب در خاورمیانه که انواع و اقسام حکومت های عشیره ای و عقب مانده را به زور پول و دیپلماسی و ارتش دولت های غربی بر بالای سر دارد، این وضع را نمی خواهد.  میخواهد حکومتی داشته باشد که صرفا سرمایه دار رئیس کمپانی های نفتی نباشد! مدل امارات را نمی خواهد! میخواهد مثل مصر تعیین کننده باشد! بعث یک سرش به بورژوازی عرب وصل است. این نیروها به سادگیرضایت نمی دهند ایران در حمایت دولت های غربی، عراق را در کنترل  استراتژیکی خود داشته باشد.

حکومت ایران پیشتر به اسم ایدئولوژی اسلام و با بازوی حزب الله در لبنان دخالت میکرد و از این طریق از سازمانهای ناسیونالیست عرب اخته شده ای چون الفتح سبقت گرفت! حزب الله لبنان یک نیروی ایدئولوژیک بود، که بیش از همه مشروعیت اش را از حاکمیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران میگرفت تا قدرت ناسیونالیسم سنتی عرب.  امروز با شکست ایدئولوژیک اسلامی در ایران و افتادن پرچم اسلام بدست نیروهایی حاشیه ای بورژوازی عرب، ایران موقعیت گذشته در جوامع عربی را ندارد. امروز وضع تغییر کرده است. شانس ایران در خاورمیانه، بیش از هرچیز در گرو گسترش پروژه غرب  در هرچه بیشتر قومی کردن و مذهبی کردن خاورمیانه و شکستن صفوف بورژوازی عرب به شیعه  و سنتی است.

 

کیس ایران

 

یک فاکتور دیگر، ایران است و تغییر موقعیت جمهوری اسلامی ایران. تغییر موقعیت حکومت تهران بعنوان حکومتی که در حال فروپاشی یا سرنگونی بود!  جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی با شرکت کاراکترهای قبلی، و پروژه فروپاشی به ضرب و زور حمله آمریکا و تحریم اقتصادی، تمام شد. ایران در حال وارد شدن رسمی به جذب در بازار جهانی است. همانطور که ما در ادبیات مان بارها و بارها تاکید کرده بودیم یک رکن جذب جمهوری اسلامی ایران در بازار جهانی رفع موانع آن است و یکی از موانع اصلی آن اسلامیت حکومت تهران است. شکست  ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران و اذعان رهبران آن به این شکست و عقب نشینی نسبی حکومت در عرصه های فرهنگی و فشار اسلامی و تعرض به زنان، همه و همه بروزات وضعیت جدید است. امروز همه، از تهران تا نیویورک و پاریس و لندن، بهانه اتمی و مذاکرات ایران و غرب  در این زمینه  برای رفع موانع جذب ایران به بازار جهانی را به سخره میگیرند.

هر اتفاقی از نوع ترور شارلی هبدو که رخ میدهد، تیری به پای  پروژه جمهوری اسلامی ایران برای پیوستن به "جهان متمدن" میخورد! جمهوری اسلامی نمی خواهد با این تحرکات تداعی شود. برای حکومت تهران دوره داعشی گری و بمب گذاری های علنی و رسمی تمام شده است! حکومت را گرفته است، صدها هزار نفر را کشته است و بر یک جامعه هفتاد و پنج میلیونی حکومت میکند. جامعه ای صنعتی و شهری که باید تولید و مصرف کند و نیاز دارد که وارد بازار جهانی شود. اتفاقات مختلف از کوبانی تا داعش، در رابطه ایران و آمریکا سکته ایجاد میکند! این  سیر  و روند، ورود رسمی ایران به بازار جهانی، باید  به  سرانجام برسد.  اینکه چگونه این سیر  میتواند به پایان برسد و تناقضات آن حل شود، سوال بازی است! طبعا ما نمیتوانیم پیش گویی و غیب گویی کنیم. اما می دانیم که این پروسه باید به پایان برسد. ما همیشه گفته ایم که  جمهوری اسلامی می تواند سرنگون شود، می تواند فروبپاشد و می تواند پروسه استحاله را طی کند. آنچه که امروز در جریان است نه فروپاشی یا سرنگونی، که تلاش برای استحاله است.

پروسه استحاله جمهوری اسلامی ایران، تناقضات و  پیچیدگی های زیادی دارد. امروز اگر از خود سران حکومت بپرسید، نزدیکترین یار امام شان می گوید: کاش انقلاب نکرده بودیم! دلشان نمی خواهد  کسی آن را بیادشان بیاورد! اما  اینکه بتوانند پروسه استحاله را با تمام قدرت و حاکمیت و در آرامش طی کنند، اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است. این سوال که آیا میتوانند انقلاب ۵۷ و همه عواقب و ابزاری که برای سرکوب آن و تامین و تضمین حاکمیت شان در اختیار داشتند را تماما کنار بگذارند و ابزار سنتی بورژوازی در اعمال اختناق و سرکوب را بدست بگیرند، آنطور که شاه در اختیار داشت، سوال بازی است. پروسه استحاله به سرانجام نرسیده است. 

تا آنجایی که به فاکتورهای داخلی باز میگردد، یک رکن به سرانجام رسیدن پروسه استحاله جمهوری اسلامی ایران، غیرسیاسی کردن محیط های کارگری و ساکت نگاه داشتن طبقه کارگر است.از جملهتلاش برای کنار گذاشتن حربه های دیروز از جمله شوراهای اسلامی، که همواره تیغ دولبه ای بود است که در گذشته میتوانست بعنوان عامل سرکوب کارگران و کنترل آنها عمل کند،  و در عین حال همیشه طبقه کارگر را به اصطلاح سیاسی نگاه می داشت. رکن دیگرآن به تسلیم کشاندن زنان و جوانان برای قبول  فشار فرهنگی کمتر و رضایت به حفظ حاکمیت اسلام قانونی و تشریفاتی است. 

یک فاکتور مهم تر در اینکه بتوانند یا نتوانند پروسه استحاله را به سرانجام برسانند، خاورمیانه است. امروز هیچ اتفاق سیاسی در ایران نمی تواند خارج از معادلات خاورمیانه رخ دهد. یک فاکتور  اینکهجمهوری اسلامی بتواند پروسه استحاله را به سرانجام برساند، این است که موقعیت تثبیت شده ای در خاورمیانه کسب کند. کسب چنین موقعیتی بدوا در گرو این است که بورژوازی عرب  بپذیرد که  مثلا عراق استراتژیکا متعلق به ایران است! امری که باز اگر غیرممکن نباشد، بسیار غیرمحتمل است.

فاکتور دیگر در به سرانجام رساندن  پروسه حل معضلات جمهوری اسلامی با غرب، این است که ایران چون  اسرائیل و مصر پیش از انقلاب، نزد بورژوازی غرب موقعیت پذیرفته شده ای داشته باشد. در این مورد، حکومت شیعه زنگوله اضافی است بر پای جمهوری اسلامی که مسیر را سخت میکند!  در شرایطی که هنوز عراق تبدیل به  دو بخش شیعه و سنی نشده است، ایران نمی تواند متکی به دستجات شیعه در این کشور باشد، و در عین حال زیر پای خود را هم سفت فرض کند.

در نتیجه  این هم یک روند است، یک روند به سرانجام نرسیده است. یکی از فاکتورهای به سرانجام رسیدنش این است که تا چه اندازه حکومت تهران بتواند طبقه کارگر را ساکت نگاه دارد! تا چه اندازه بتواند موفق شود که این طبقه را منتظر  ورود سرمایه ها از خارج و امکان ایجاد شغل، نگاه دارد! تاکید بر امنیت و سیاست حفظ امنیت یک رکن ساکت نگاه داشتن طبقه کارگر است.

جمهوری اسلامی از نظر ایدئولوژیک به بن بست رسیده  و شکست خورده است. رهبران شان اعتراف میکند که در مسیر ساختن حکومت عدل علی، سیستمی از  فقر و اعتیاد و بیکاری و فحشا و تن فروشی و اختلاس ساخته اند که  گوی سبقت را از همه  هم طبقه ای هایشان در جهان ربوده است.   

از نظر ایدئولوژیک، آرمان های انقلاب اسلامی برایشان قابل دفاع نیست. به این اعتبار از نظر ایدئولوژیک شکست خورده اند، بدون این که ایدئولوژی پیروزش کمونیزم یا طبقه کارگر باشد.  ما به عنوان کمونیست و به عنوان طبقه کارگر، جمهوری اسلامی را از نظر ایدئولوژیک شکست ندادیم. تناقضات داخلی خودش شکستش داده است. تناقض این که یک جامعه هفتاد - هشتاد میلیونی سرمایه داری،  با تولید وسیع و نیروی کار وسیع و تحصیل کرده،  و بازار و تولید و مصرف وسیع، را نمی توان بیش از این در حاشیه سوخت و ساز جهانی نگاه داشت! باید با اقتصاد بورژوازی غرب در هم آمیخت! با حکومت عدل علی نمی شود! با آن ترهات نمی شود! آن  موقعی که میخواستند ساکت کنند  و توانستند دور جامعه ای را دیوار بکشند، گذشت، امروز نمی شود.

از این نظر اسلامیت جمهوری اسلامی وزنه سنگینی است به پای حکومت تهران برای حل معظلات حیاتی اش!   پیشتر طبقه کارگر را با این حربه سرکوب می کردند که تو ضد انقلاب  و معاند هستی! اما امروز می گویند که تو ساکت باش تا  سرمایه گذار بیاید و شما نئولیبرالیستی یا ما دیگر گداپروری نمی کنیم و اقتصاد مقاومتی داریم و ...  . این زبانی است که با آن جامعه را خطاب قرار میدهند.

 

بعنوان جمعبندی:  

 

امروز همچنان خاورمیانه کانون بحران است و میتواند همچنان بحرانی باقی بماند! یکی از گره گاههای تغییر اوضاع جهان، خاورمیانه است. در پاسخ به این سوال که رقابت هایی که در بین قطب های بورژوازی – امپریالیستی در دنیا وجود دارد اوضاع به کدام سمت میرود، خاورمیانه تعیین کننده و میدان حل و فصل رقابت ها است. بعلاوه خاورمیانه در دل خود کانون های مقاومت و انقلابی پرورش میدهد. در خاورمیانه یک ظرفیت مقاومت انقلابی و مقاومت از پایینی وجود دارد که در مقابل این روند است.

دوران ما دوران  یک جهان چند قطبی، با توازنی شکل نگرفته، است. عدم توازن  به معنای تمایل به ایجاد توازنی فوری و تثبیت مناسبات میان قطب های رقیب نیست! این شرایط میتواند برای دهه ها طول بکشد و شرایط کار و زندگی میلیاردها نفر در جهان باشد.  بورژوازی امپریالیستی هرگز این درجه دورنمای سیاه  و تاریک در مقابل بشریت نگذاشته است و تا این درجه  پلاتفرم های ارتجاعی پیاده نکرده است. 

برای ما کمونیست ها در این شرایط سوال این است که آیا  کمونیزم شانس دارد! چرا باید به انقلاب کمونیستی خوش بین بود؟ چرا فکر می کنیم که کمونیزم یک بار دیگر در دل این منجلاب می تواندعروج کند!

برای ما به عنوان یک عده کمونیست که میخواهیم  یک جبهه کمونیستی را تقویت کنیم، طبعا مبارزات اقتصادی طبقه کارگر، یک مبارزه جاری و روتین است و باید دخالت در آنها کار روتین ما باشد.  اما در صحنه سیاسی هنگامی که مثلا در کردستان ایران تحرک مهمی از پایین شکل گرفت، موقعیت ما چی است و وظایف ما کدام است؟ شانس کمونیسم ما چی است؟  

من عمیقا اعتقاد دارم که  کمونیسم در ایران در همین شرایط شانس بسیار خوبی دارد! شانس کمونیزم در جهان عروج آن در خاورمیانه است و در خاورمیانه ایران شانس زیادی دارد.  به خاطر سابقه انقلاب عظیمی که در ایران شده است . به خاطر اعتباری که کمونیسم نزد طبقه کارگر ایران دارد. شما نگاه کنید، هیچ جای دنیا کارگر فعال سندیکا که می آید بیرون این طور ضد کاپیتالیستی صحبت نمی کند، که در ایران صحبت می کند.  و بخاطر موقعیتی که در خاورمیانه است به نظر من کمونیسم شانس و پتانسیلش را دارد. اما به این معنا نیست که این شانس خود به خود به وقوع می پیوندد!  کار بسیار سختی است که این کمونیزم را بتوان از نظر تئوریک و سازمانی و سیاسی و اجتماعی، به سنگر قابل توجهی مسلح کرد.  سنگری که برای طبقه کارگر ایران وسیله پیشروی های بزرگ باشد.  

 بر این بستر یک رکن سیاست پرولتری این است که پاسخ کمونیسم ما به پرچم امنیت چیست؟ نسخه ما برای امنیت چیست؟ نسخه انقلابی ما کمونیست ها در این دوره،  چه در غرب چه در ایران، در مقابل دشمنان طبقاتی مان که میگویند میخواهند امنیت زندگی و اقتصاد را تامین کنند، چی است؟

در نتیجه یک رکن استراتژی هر جریان کمونیستی این است که  امنیت را چگونه حفظ کنیم! امنیت فعال نه امنیت پاسیو و رضایت به وضع موجود! امنیتی که بتواند از پایین به نیروی مردم محروم،  بخصوص به نیروی کمونیزم طبقه کارگر،  شکل بگیرد. امنیتی که در یک نقطه چون کوبانی مقاومت میکند و در نقطه دیگر به بورژوازی میگوید که تو منشا نا امنی هستی و من قدرت سیاسی را میگیرد.

باید روشن کرد که ابزار پیشروی کمونیستی در این عرصه، در سنگر نظری، سازمانی، نظامی و .. بخصوص برای ما در ایران، چه است.  معنی آن در مبارزه جاری طبقه کارگر چیست؟ که نتوانند با این حربه که اگر شلوغ کنید امنیت رابطه دولت روحانی و غرب در مذکرات اتمی برهم میخورد و آرامش بهم میخورد و احمدی نژاد عروج میکند، طبقه کارگر را ساکت کنند!  یا ساکت باش، داعش در کردستان ایران دارد  سر در می آورد و تو ساکت باش، کارگر خودرو سازی فعلا رضایت بده! ما باید  بتوانیم خود و طبقه کارگر را مسلح کنیم!  که بگویم جواب من این است!  و امنیت شما چطور امنیتی است! یک امنیت سیاه ارتجاعی که می تواند داستان زندگی از این که هست سیاه تر شود.

-------

این متن  بر مبنای سمیناری تهیه شده است که من در جوار پلنوم سی و سوم کمیته مرکزی حزب حکمتیست (خط رسمی)، در روز  ٨  فوریه ٢٠١٥ (١٩ بهمن ١٣٩٣) داشتم. این بحث بر مبنای اظهار نظرها و سوال و جواب های شرکت کنندگاه تدقیق و تکمیل شده است.